گردبادی بی هدف سر گشته و گم کرده راهم در بیابان طلب من تک درختی بی پناهم تار تار موی من در راه عشقت شد سپید عمر بگذشت و هنوزم چشم بر راهت نگاهم درد بر روی دلو دل شد پر از خون جگر سینه ام اتشفشانی گشته از سوزنده اهم بندی و صیدت شدم رسوای عشقت در جهان ای که در درگاه عشقت خاکساری رو سیاهم جان به راهت داده ام اما رقیبان گرد تو یوسفی بودم ولی افسوس اندر قعر چاهم
|