شعر



گردبادی بی هدف سر گشته و گم کرده راهم
در بیابان طلب من تک درختی بی پناهم

تار تار موی من در راه عشقت شد سپید
عمر بگذشت و هنوزم چشم بر راهت نگاهم

درد بر روی دلو دل شد پر از خون جگر
سینه ام اتشفشانی گشته از سوزنده اهم

بندی و صیدت شدم رسوای عشقت در جهان
ای که در درگاه عشقت خاکساری رو سیاهم

جان به راهت داده ام اما رقیبان گرد تو
یوسفی بودم ولی افسوس اندر قعر چاهم