گونه هایم گر گرفته است .
خسته نیستم . می خواهم تنها بمانم . در را آهسته ببندید .
شبی خواب باران و پائیزی نیامده را دیدم . انگار که تعبیر تمام رفتن ها بازگشت
به زاد روز شقایق است .
حالا دیگر از ندانستن شمال و جنوب جهان بغضم نمی گیرد.
حالا دیگر از هر نگاه نا درست و طعنه تاریک نمی ترسم .
حالا دیگر از هجوم نا به هنگام لکنت و گریه نمی ترسم .
به خدا پروانه ها پیش از آنکه پیر شوند میمیرند.
باران که باز بیاید می ماند آسمان و خواب و خاطره ای . یا حرفی میان گفت و لطف
آدمی با سکوت.
خدا حافظ .... خداحافظ پرده نشین محفوظ گریه ها ... خدا حافظ عزیز بوسه های ۷ سالگی
حالا دیدار ما به نمی دانمان کجای فراموشی . دیدار ما اصلا به همان حوالی هرچه بادا باد
دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند.
یادت نرود گلم به جای من از صمیم همین زندگی سرا روی چشم به راه ماندگان مرا ببوس
دیگر سفارشی نیست .
تنها جان تو جان پرندگان پر بسته ای که دیماه به ایوان خانه می آیند.
خداحافظ
|